مغز اخلاقی: شناخت نیکی و بدی

آیا این قابل‌قبول است که فردی از داروخانه‌ای سرقت کند تا با استفاده از آن داروی دزدیده شده، جان همسر خود را نجات دهد؟ آیا این قابل‌قبول است که یک نفر جان خود را در ازای نجات جان پنج نفر دیگر از دست دهد؟ اگر کسی شما را با عبارت «خوک کثیف» صدا کند، آیا قابل‌قبول است که با او وارد درگیری فیزیکی شوید؟ مثال‌هایی ازاین‌قبیل معمولاً در پژوهش‌های مرتبط با روان‌شناسی اخلاق 1The Psychology of Morality و به‌تازگی، در حوزه‌های علوم اعصاب اجتماعی2 Social Neuroscience آزمایش می‌شوند.

*مطالعه و پژوهش در حوزه اخلاق که زمانی در دامنه اختصاصی فلسفه بود، حال تبدیل به یک تلاش بین‌رشته‌ای در حوزه‌های شناختی، اجتماعی و زیستی شده است. اکنون علاوه بر فیلسوفان، پژوهشگران مختلف در زمینه‌های روان‌شناسی، علوم‌شناختی، اقتصاد تجربی، انسان‌شناسی و زیست‌شناسی فرگشتی در حال مطالعه بر روی اخلاقیات هستند.

اگر چه که اخلاق یک ساختار اجتماعی است، اما پروسه‌های اخلاقی بدون وجود مغز اتفاق نمی‌افتند. در این متن قصد داریم تا با دیدگاهی عمیق‌تر به مسائل روبرو بپردازیم؛ نخست به سراغ زمینه‌های مفهومی می‌رویم و هر آن چه که لازم است درمورد اخلاقیات بدانیم را تشریح می‌کنیم؛ این که اخلاق چیست؟ اخلاق چه ابعاد متفاوتی دارد؟ تصمیم‌گیری‌های اخلاقی به چند بخش تقسیم می‌شوند و این که چرا دوراهی‌های اخلاقی در مطالعات اهمیت دارند؟ در مرحله بعد به سراغ دیدگاه‌های زیست‌شناختی می‌رویم تا با اخلاقیات در مغز گونه‌های مختلف غیرانسانی و انسان آشنا شویم. سپس به دیدگاه‌های رشدی و تحولی اخلاقیات از منظر شناختی سر می‌زنیم و سیر آن‌ها را بررسی می‌کنیم. بعد از آن به مهم‌ترین بخش متن می‌رسیم؛ بخشی که بررسی خواهد کرد اخلاق دقیقاً در کجای مغز قرار دارد؟ مغز چگونه به دوراهی‌های اخلاقی واکنش نشان می‌دهد؟ در گام آخر نیز به این سؤال پاسخ می‌دهیم که چگونه می‌توان یک ذهن اخلاق‌مند پرورش داد.

انسان‌ها دارای ویژگی ذاتی گرایش به عدالت و انصاف هستند؛ این موهبت به آن‌ها کمک می‌کند تا در تعاملات و برداشت‌های اجتماعی عملکرد بشر‌دوستانه‌تری داشته باشند. این مواضع اخلاقی آن‌قدر در زندگی ما فراگیر شده و به‌صورت عادت درآمده که ما در لحظه‌به‌لحظه زندگی‌مان درک آگاهانه از آن نداریم. اما باید توجه داشت که این پدیده و  یک جزء اساسی از تصمیم‌گیری‌های روزانه ما در زمینه‌های مختلفی نظیر انتخاب‌های قانونی، سیاسی و اجتماعی است.

مقدمه؛ اخلاق چیست؟

اخلاقیات به‌صورت سنتی به‌عنوان قانون‌هایی ارزشمند 3 Code of Values4 شناخته می‌شوند که ما را در رفتارها، اعمال و تصمیم‌هایمان راهنمایی می‌کنند. این تصمیم‌ها از اهمیت زیادی برخوردار هستند؛ زیرا که هدف و معنی زندگی ما را شکل می‌دهند. این مفهوم (اخلاق) در سال‌های اخیر به‌عنوان یک منشور اخلاقی 5Code of conduct به کار برده می‌شود که در شرایط مشخص شده، توسط افراد منطقی اولویت داده می‌شوند. از دیدگاه‌های علمی، مطالعات لارنس کلبرگ 6Lawrence Kohlberg کمک زیادی برای شناخت بهتر مفهوم اخلاقیات کردند که در بخش دیدگاه‌های تحولی اخلاق به این موضوع پرداخته خواهد شد.

امروزه در روان‌شناسی و فلسفه، توافق عمومی در ارتباط با تفاوت‌های فرایند اخلاقی وجود دارد که پژوهشگران این سیر را به دودسته اصلی تقسیم می‌کنند: 1) منطقی و معقول، همراه با تلاش فعال و صریح؛ 2) هیجانی، سریع و شهودی. بااین‌حال، مجادله‌های مرتبط با پیوستار دو جانبه‌ای که در یک سر آن شهود و در سمت دیگر آن منطق وجود دارد، بخش زیادی از پژوهش‌ها در حوزه اخلاق را به خود اختصاص داده است. در 15 سال اخیر، مقوله شناخت اخلاقی تمرکز اصلی خود را بر نقش شهود و منطق در قضاوت‌های اخلاقی گذاشته است. برای مثال مدل شهود اجتماعی 7Social Intuitionist Model توضیح می‌دهد که شهود، برای افراد سیگنال‌هایی درونی و خودکار فراهم می‌کند تا در قضاوت‌های اخلاقی به کمک فرد بیاید. بر طبق این مدل، ظرفیت تفکر منطقی انسان صرفاً به «عقلانی کردن 8Rationalizing» تنزل پیدا می‌کند و نقش آن فقط توجیه کردن فرایند شهود اخلاقی است.

بااین‌حال پیشرفت‌های متنوع در علوم اعصاب شناختی در مورد مجادله دوگانه شهود – منطق ابعاد وسیع‌تری را آشکار می‌کنند؛ پژوهشگران این حوزه اعتقاد دارند که در فرایند قضاوت‌های اخلاقی عامل‌های زیادتری نسبت به دو عامل ذکر شده وجود دارند. مشاهدات بر روی سیستم‌ها نورونی و یاخته‌های عصبی از مناطقی در مغز خبر می‌دهند که هر کدام فعالیت شناختی مجزا از خود را انجام می‌دهند. در بخش نوروآناتومی اخلاق درمورد این بخش‌های مغز به طور مفصل بحث خواهیم کرد. باتوجه‌به موارد ذکر شده، حائز اهمیت است که در مطالعه و پژوهش در مورد فرایندهای اخلاقی و ارتباط آن با حوزه‌های روان‌شناسی و علوم اعصاب، از رویکردی پویا استفاده کنیم تا بتوانیم گسترده‌تر و علمی‌تر پژوهش خود را دنبال کنیم.

دوراهی‌های اخلاقی  9Ethical dilemmas

دوراهی اخلاقی، داستانی کوتاه از موقعیتی است که تعارض‌های اخلاقی به وجود می‌آورد. تعارض اخلاقی، وضعیتی است که در آن راه‌های متضادی بر اساس دلایل عقلانی – اخلاقی وجود دارد. تعارض‌های اخلاقی شامل آگاهی از تناقض دو گونه کنش و عواقب‌ بعدی آن‌ها می‌باشد. روان‌شناسان اخلاق معتقدند که همة افراد کم‌وبیش تعارض‌های اخلاقی را تجربه می‌کنند. تعارض‌های اخلاقی به چند بخش تقسیم می‌شوند: 1) تعارض بین علاقه‌های شخصی و ارزش‌های اخلاقی جامعه، 2) تعارض بین انجام وظایف مختلف، 3) تعارض بین ارزش‌هایی که به نظر گنگ می‌رسند، و موارد متعدد دیگر. به‌طورکلی هنگام روبه‌روشدن با یک دوراهی اخلاقی، هر کدام از این دو راه، دلایل منطقی برای انتخاب کردنشان به فرد ارائه می‌دهند.

در اینجا یکی از مثال‌های اصلی و پرکاربرد حوزه فلسفه اخلاق را توصیف می‌کنیم که احتمالاً خود شما هم آن را شنیده‌اید؛ دوراهی اخلاقی و مسئله تراموا 10The Trolley Dilemma که به شرح زیر است:

یک تراموا یا قطار برقی از کنترل خارج شده است، اگر این تراموا به راه خود ادامه دهد و پیش برود، به 5 نفر که در حال عبور از راه‌آهن هستند برخورد می‌کند. اما اگر با یک سویچ (کلید) مسیر تراموا تغییر پیدا کند و به راه دیگری روانه شود، تنها یک نفر را زیر می‌گیرد. اگر شما مسئول کنترل کردن سویچ باشید، چگونه اقدام می‌کنید؟

حال به دوراهی اخلاقی دیگری به نام مسئله پل‌عابر پیاده 11The Footbridge Dilemmaتوجه کنید:

یک تراموا یا قطار برقی از کنترل خارج شده است، اگر این تراموا به راه خود ادامه دهد و پیش برود، به 5 نفر که در حال عبور از راه‌آهن هستند برخورد می‌کند. در بالای مسیر تراموا، پل‌عابر پیاده‌ای وجود دارد و فردی با اضافه وزن در بالای آن ایستاده است. اگر شما این فرد چاق را از بالای پل به پایین بر روی مسیر تراموا پرتاب کنید، او را فجیعاً خواهید کشت اما تراموا را قبل از رسیدن به آن 5 نفر دیگر متوقف خواهد کرد و در نتیجه آن‌ها نجات پیدا خواهند کرد. اگر شما بر روی پل، کنار فرد دارای اضافه وزن ایستاده باشید، چه اقدامی می‌کنید؟

وقتی که سناریوهایی ذکر شده به آزمودنی‌های مختلف داده شد، اکثر آن‌ها سویچ تغییر مسیر تراموا و کشتن یک نفر در ازای نجات جان 5 نفر را عوض کردند؛ اما حاضر نبودند که فردی را در ازای نجات جان 5 نفر دیگر از بالای پل به پایین پرت کنند. بر طبق مطالعات، این تصمیمات تنها بر مبنای شهود گرفته شده‌اند و آزمودنی‌ها دلیل منطق برای تصمیمات خود ندارند. آن‌ها حتی نمی‌توانند توضیح دهند که چرا در این دو مسئله اخلاقی، بار اول جان 5 نفر را نجات دادند ولی در بار دوم جان یک نفر را فدای جان 5 نفر دیگر کردند.

در اینجا به مسئله اخلاقی اهدای عضو 12The Organ Donor Dilemmaنگاهی داشته باشید:

پنج بیمار با وضع سلامتی وخیم و نزدیک به مرگ، در بخش اورژانس حضور دارند که هر کدام برای زنده‌ماندن نیاز به پیوند اعضا در بخش‌های مختلفی از بدن دارند. اما متأسفانه در حال حاضر هیچ عضوی برای اهدا وجود ندارد. بااین‌حال، در یکی از بخش‌های دیگر بیمارستان، بیمار دیگری با آسیب‌های جزئی وجود دارد و تمام عضوهای حیاتی بدن او کامل و سالم هستند. آیا شما حاضر هستید که این بیمار را بکشید تا بتوانید با عضوهای بدن او 5 نفر دیگر را نجات دهید؟

باوجوداینکه تعدادی از افراد در هر دو مسئله اخلاقی نخست، نجات جان 5 نفر را انتخاب کردند، اما در مسئله اخلاقی اهدای عضو حاضر نبودند که یک بیمار را برای نجات جان آن 5 نفر دیگر بکشند.

افراد برای گرفتن تصمیم‌های ذکر شده و ارزیابی این که کدام انتخاب قابل‌قبول‌تر است، از سه دسته اطلاعات مختلف استفاده می‌کنند که از مکانیزم‌های مختلف عصبی پشتیبانی می‌کنند:

1) آیا این تصمیم، حسی خوب یا حسی بد در من ایجاد می‌کند؟ (واکنش‌های هیجانی به غرور و عذاب وجدان)

2) آیا جامعه این تصمیم را خوب یا بد تلقی می‌کند؟ (مرتبط با قانون و قراردادهای اجتماعی)

3) آیا پیامدهای این تصمیم مثبت خواهند بود یا منفی؟ (تحلیل هزینه-فایده)

باتوجه‌به موارد ذکر شده، سؤالی که شدیداً ذهن بسیاری از فیلسوفان حوزه اخلاق، روان‌شناسان و عصب‌پژوهان را درگیر می‌کند این است که چرا بسیاری افراد در مسئله تراموا جان 5 نفر را نجات می‌دهند، ولی در مسئله پل‌عابر پیاده این کار را انجام نمی‌دهند؟ از دیدگاه روان‌شناختی، تفاوت اصلی این دوراهی‌های اخلاقی، در این است که مسئله پل‌عابر پیاده بر خلاف مسئله تراموا، هیجانات و احساسات افراد را فعال می‌کند. تصور اینکه کسی را از ارتفاعی بلند به پایین پرت کنیم و به‌نوعی او را به قتل برسانیم، از لحاظ هیجانی بسیار وحشتناک‌تر از عوض‌کردن سویچ و تغییر مسیر تراموا است. در نتیجه این واکنش‌های هیجانی هستند که باعث نظرات متفاوت در دو مسئله ذکر شده می‌شوند. برخی از دوراهی‌های اخلاقی هیجانات افراد را بیشتر درگیر می‌کنند و این درگیری بالای احساسات می‌تواند بر روی فرایند تصمیم‌گیری افراد، تأثیرات مختلفی بگذارد.

کاربرد دوراهی‌های اخلاقی در زندگی روزمره

اگر گمان می‌کنید که این مسائل و دوراهی‌های اخلاقی بیش از حد انتزاعی هستند و در دنیای واقعی کاربردی ندارند، شما را به قسمت چهارم از فصل اول سریال هاوس 13House ارجاع می‌دهم. این قسمت که مادری 14Maternity نام دارد، داستان تیم دکتر هاوس را بیان می‌کند که با یک بحران روبرو می‌شوند؛ دو نوزاد در بخش زایمان بیمارستان بدون داشتن هیچ نشانه‌ای به‌شدت مریض می‌شوند. باگذشت چندین ساعت و مریض‌شدن تعداد بیشتری از تازه متولدان بیمارستان، دکتران مربوطه پی می‌برند که بیماری عفونی در بخش زایمان بیمارستان سرایت پیدا کرده است. بعد از جلسه تشخیص افتراقی در مورد نوع عفونت، دکتر هاوس و تیمش به دو گزینه نهایی و دو روش درمان می‌رسند؛ اما مسئله اینجاست که تنها یکی از این دو نوع درمان مؤثر خواهد بود و نوزادی که در معرض داروهای درمان اشتباه قرار بگیرد خواهد مرد. در این جا برای تیم تشخیص، دوراهی اخلاقی به وجود می‌آید؛ این که درمان‌ها را بر روی دو نوزاد شروع کنند و جان یکی از نوزادها را فدای 5 نوزاد دیگر کنند، یا اینکه صبر کنند تا به نتایج و تشخیص دیگری برسند. از آن جایی که منتظر ماندن بیشتر می‌توانست باعث مردن تمام نوزادان و گسترش عفونت شود، دکتر هاوس تصمیم می‌گیرد که ریسک درمان را بپذیرد و جان یک نوازاد را برای نجات دادن 5 نوزاد دیگر فدا کند. با اینکه او از سوی همکارانش سرزنش شد و بازخورد‌های منفی زیادی دریافت کرد، اما به نظر خود بهترین گزینه را انتخاب کرده بود. مثال‌هایی ازاین‌قبیل نشان‌دهنده پیچیدگی مسائل در حوزه‌های پزشکی است؛ جایی که دکتران و متخصصان همواره در زیر فشار تصمیم‌هایی ازاین‌قبیل هستند و بار سنگین مسئولیت را حس می‌کنند.

مثال دیگری که بر اساس داستانی واقعی است، در سال 2003 اتفاق می‌افتد؛ زمانی که یک قطار باربری ترمزبریده با سرعت 112 کیلومتر بر ساعت به سمت مرکز شهر لس‌آنجلس حرکت می‌کند. مسئولان راه‌آهن تخمین زدند که اگر قطار به مرکز شهر لس‌آنجلیس برخورد کند، تعداد افراد زیادی را خواهد کشت. اما اگر آن‌ها مسیر حرکت قطار را به سمت محله‌ای کارگری و کم جمعیت‌تر هدایت کنند، می‎‌توانستند به طور قابل توجهی مرگ و میر و خسارت‌ها را کاهش دهند. بعد از مشورت‌های فراوان، مسئولان تصمیم گرفتند که مسیر قطار را به سمت محله هدایت کنند که در نتیجه باعث ویرانه شدن چندین خانه و مجروح شدن تعدادی از افراد که شماری از آنان کودک نیز بودند شد. سوال مهم این است که چگونه می‌توان ارزش جان انسان‌ها نسبت به دیگر انسان‌ها و یا حتی نسبت به موقعیت‌های مختلف را تعیین کرد؟

داستان‌هایی دلهره‌آور ازاین‌قبیل که افراد در سناریوهایی واقعی مجبور هستند درمورد مرگ و زندگی تصمیم‌های اخلاقی بگیرند، همواره از طریق تلویزیون، اینترنت یا اطرافیان به گوش ما می‌رسند. وقتی ما با این‌گونه از اطلاعات و موقعیت‌ها روبرو می‌شویم، سریعاً احساسات مختلفی را در قبال‌ این شرایط تجربه می‌کنیم و خود قضاوت‌هایی شخصی برای رویکردهای مختلف مربوطه داریم. حتی ممکن است که برخی از خود بپرسند که: اگر من در این موقعیت بودم چه تصمیمی می‌گرفتم؟ البته که بعدازاین سؤال، سریعاً به خود می‌آییم و از این که مجبور به تصمیم‌گیری‌های اخلاقی در مورد مرگ و زندگی نیستیم، احساس خوشبختی می‌کنیم.

پایه و اساس زیست‌شناسیِ عصبی و تکامل اخلاقیات 15The Neurobiological Basis of Morality and Evolution

پژوهشگران در حوزه‌های روان‌شناسی و علوم اعصاب، اخلاق را به توانایی‌های ذهنی افراد برای تشخیص درست از غلط در رفتارهای خود و دیگران تعریف می‌کنند و اعتقاد دارند که این پروسه محصول تکامل است. مفهوم اخلاقیات به دلیل کمک به انسان‌ها برای زندگی‌کردن در گروه‌های اجتماعی بزرگ و بهبودبخشیدن توانایی‌های انسانی برای کنارآمدن با دیگران، از لحاظ تکاملی مطالعه و بررسی علمی می‌شوند. اجزا سازنده اخلاقیات نظیر حس‌کردن عدالت، تجربه‌کردن همدلی و قضاوت رفتارهای آسیب‌زننده در نوباوگی مشاهده می‌شود؛ قبل از این که عوامل محیطی بتوانند بر روی کودک تأثیر بگذارند.

انسان‌ها گونه‌هایی بسیار اجتماعی هستند؛ آن‌ها به یکدیگر احتیاج دارند و نمی‎‌توانند بدون تعامل با یکدیگر زنده بمانند. نوزادها تنها با مراقبت دیگران به بزرگسالی می‌رسند و جوامع تنها با همکاری با یکدیگر موفق می‌شوند. تقریباً تمامی کنش‌ها و افکار ما انسان‌ها مربوط به دیگری یا در پاسخ به دیگری است. انسان‌ها با کسانی که نمی‌شناسند و ارتباط خونی ندارند، تعامل می‌کنند و به یکدیگر یاری می‌رسانند. این اتفاقی در سطحی رخ می‌دهد که مشابه آن حتی در قلمرو حیوانات نیز مشاهده نمی‌شود. ازآنجایی‌که انسان‌ها به طور ذاتی هم یاری‌رسان و هم خودخواه هستند، فرضیه‌های پژوهشگران نشان می‌دهد که اخلاقیات تکامل پیدا کردند تا هم از تعاملات اجتماعی مفید حمایت کنند و هم گرایش‌های خودخواهانه را کنترل کنند. بنابراین اخلاق در طی هزاران سال در اثر ترکیبی از ژنتیک و محیط به وجود آمده است تا قوانین و ارزش‌هایی را برای بقای انسان‌ها شکل دهد.

اجزا سازنده اخلاقیات در گونه‌های غیرانسان

مشاهده مستقیم حیوانات در حیات‌وحش و تحقیقات در آزمایشگاه‌ها اطلاعات مفیدی را در مورد اجزای سازنده رفتارهای اخلاقی در حیوانات فراهم کرده است. برای مثال، تعداد زیادی از حیوانات رفتارهایی را نشان داده‌اند که به عضو دیگری از گونه خود سود رسانده است. این دسته از رفتارهای فرا اجتماعی[16] (رفتارهایی که به دیگری نیز نفع می‌رساند) مانند کمک‌کردن به یکدیگر و مراقبت از زاده‌ها، در جوندگان[17] و نخستی‌سانان[18] مشاهده شده است. موش‌ها به دیگر موش‌های آب‌کشیده و پریشان کمک می‌کنند، یا قبل از رفتن برای پیداکردن غذا، به هم‌قفس خود برای بهبود حالش کمک می‌کنند. شامپانزه‌ها با چند شرط به یکدیگر کمک می‌کنند؛ 1) خودشان از کمک کردن نیز منفعت داشته باشند، 2) هزینه کمک کردن‌ برای‌شان حداقل باشد و، 3) نیازهای دیگر شامپانزه‌ها برای درخواست کمک مشخص باشد. آن‌ها همچنین در مواقع درگیری، دعوا و شکار برای خود متحد پیدا می‌کنند. همچنین زیست‌شناسان مشاهده کرده‌اند که میمون‌های کپوجین در هنگام مشاهده رفتارهای ناعادلانه پاسخ‌های منفی نشان‌ می‌دهند.‌

البته که پیداکردن اجزای سازنده اخلاقیات در گونه‌‌های غیرانسانی به این معنی نیست که آن‌ها همان درک و حسی را از اخلاقیات دارند که انسان‌ها نیز دارند. دلیل بررسی و ذکرکردن موارد فوق، ثابت‌کردن این است که اخلاقیات محصولی از تکامل است؛ زمانی که رشته‌ای از رفتارها هم در قلمرو حیوانات و هم در میان انسان‌ها مشاهده می‌شود، به این معنی است که رفتارهای اخلاقی گزینش شده‌اند و برای بقای انسان‌ها و موجودات زنده ضروری‌اند.

شواهد وجود رفتارهای اخلاقی در کودکان

مشاهده نشانه‌های رفتار اخلاقی در کودکان، بیانگر ریشه‌های تکامل در فرایندهای اخلاقی است؛ زیرا که در این مقطع، کودکان هنوز در معرض محرک‌های محیطی قرار نگرفته‌اند. روان‌شناسان حوزه‌های رشدی و تحولی، نشان داده‌اند که نوباوگان، آماده برای توجه‌کردن و پاسخ‌ به محرک‌های اجتماعی نظیر شنیدن صداها و دیدن چهره‌ها به دنیا می‌آیند. همچنان آن‌ها اشاره کرده‌اند که نوباوگان از همان سال اول زندگی‌شان ارتباطات اجتماعی خود را شکل می‌دهند. مشاهده شده است که کودکان کم سن، به دیگر کودکان و بزرگسالانی که دارای پریشانی احساسی هستند، آرامش می‌دهند و کمک می‌کنند. مثال دقیق‌تر این که وقتی کودک نوپای 18 ماهه‌ای مادر خود را در هنگام درد کشیدن ببیند، به سمت او می‌رود و رفتارهای آرامش‌بخشی نظیر بغل‌کردن و به‌اشتراک‌گذاری اسباب‌بازی‌هایش انجام می‌دهد. هم‌زمان که نوزادان رشد پیدا می‌کنند و نسبت به اتفاق‌های دورشان آگاهی بیشتری پیدا می‌کنند،  می‌توانند تحدید‌های اطرافشان را نیز تشخیص دهند که آیا فرد موردنظر در خطر است یا نه. به‌مرور آن‌ها بد بودن یا خوب‌بودن پیامد یک رفتار مشخص را یاد می‌گیرند. علاوه بر رشد اخلاقی، فرایندهای ژنتیکی نیز در یادگیری و تجربه موارد ذکر شده نقش دارند. نتایج آزمایش‌های بر روی کودکان 3 ماهه نشان می‌دهد که آن‌ها تمایل بیشتری به مشاهده عروسکی که کارهای خوب انجام داده است دارند، نسبت به عروسکی که رفتارهای منفی انجام داده است. به این معنی که کودکان کسانی که کارهای خوب انجام می‌دهند را ترجیح می‌دهند. در 6 ماهگی، این ترجیح قوی‌تر می‌شود؛ زیرا نه‌تنها آن‌ها به دنبال عروسک‌های مؤدب‌تر هستند، بلکه قصد دارند به آن‌ها دسترسی پیدا کنند. تا 12 ماهگی، کودکان توانایی این را دارند که مفاهیم عدالت و انصاف را درک کنند. برای مثال، زمانی که در یک تکلیف روان‌شناختی، تعدادی کیک در حال تقسیم‌شدن هست، آن‌ها توقع دارند که سهم‌های یکسان به همه اعضای گروه برسد.

به‌صورت جامع، شواهد جمع‌آوری شده از مطالعات آزمایشگاهی، نشان می‌دهد که کودکان زیر 2 سال توانایی درک بالا از کنش‌های سودرسان دارند. بااین‌حال با بزرگ‌تر شدن کودکان، دیدگاه آن‌ها نسبت به مفاهیم اخلاقی تغییر پیدا می‌کند. برای مثال، درحالی‌که کودکان عدالت را به‌عنوان برابری می‌بینند (همه باید به تعداد یکسان بیسکوییت دریافت کنند)، نوجوانان تمایل دارند که که منابع موجود را به کسانی که هیچوقت چیزی از آن نداشته اند یا برای‌ش بیشتر تلاش کرده‌اند بدهند. مفهوم اخلاق در انسان‌ها ترکیبی از فرایندهای احساسی، انگیزشی و ظرفیت‌های روانی می‌باشد.

رشد و تحول در اخلاقیات: بر اساس رویکرد علوم اعصاب شناختی[19]

قدم نخست برای مطالعه درمورد فرایند رشدی و تحولی پدید‌ه‌های مختلف، آگاهی کامل از تعریف آن پدیده‌ها است. در قسمت‌های قبلی متن به تعریف‌های مختلف اخلاق اشاره نمودیم و ابعاد مختلف آن را بررسی کردیم. اما بااین‌حال، بسیاری از رویکردها در تعریف مفهوم اخلاق جزئیات مهمی را نادیده می‌گیرند که ممکن است شرایط صحیح تعریف‌کردن را در نظر نگیرد. برای مثال به دو گزاره روبرو توجه کنید: 1) تو نباید در کلاس درس صحبت کنی و، 2) تو نباید مرتکب قتل شوی؛ ممکن است که افراد مختلف دو گزاره ذکر شده را در یک دسته قرار دهند و هر دو را مربوط به مبحث اخلاق بدانند اما، گزاره اول یک قرارداد اجتماعی و گزاره دوم یک مسئله اخلاقی است.

رویکردهای جدیدتر و تکامل‌یافته‌تر نظیر رویکرد عصب‌شناختی، مفاهیم عمل اخلاقی (صدمه‌زدن به فردی)، قضاوت اخلاقی (سنجش اینکه به کسی صدمه زد یا نه)، قضاوت‌های غیراخلاقی (سنجش اینکه آیا صدمه‌زدن به فردی غیراخلاقی است یا خیر)، و استدلال‌های اخلاقی (اینکه چرا صدمه‌زدن به دیگری غیراخلاقی است) از هم جدا تعریف می‌شوند.

نظریه‌های رشد اخلاق

این دست از نظریه‌های به سه قسمت تقسیم می‌شوند که آن‌ها را به‌صورت اختصار بررسی می‌کنیم؛ ساختار اخلاق[20] یکی از مدل‌های اخیر رشد اخلاقی است که ریشه در علوم اعصاب شناختی دارد. این نظریه بیان می‌کند که «انسان‌ها به‌صورت ذاتی از قوه‌های اخلاقی برخوردارند که در بستر رفتارها، اتفاقات و پیامدهای مرتبط با آنان فعالیت می‌کنند. این قوه‌های ذاتی شامل قواعد و پارامترهایی است که بخشی از این دارایی زیستی هستند.» پایه و اساس این نظریه از طریق مشاهده آزمودنی‌ها در حال انجام‌دادن تکالیف اخلاقی از طریق fMRI بنا شده است. البته که این نظریه در مراحل اولیه خود قرار دارد و ابعاد وسیع دیگر آن باید تحت بررسی قرار گیرد. به طور خلاصه این نظریه ریشه اصلی اخلاقیات را مکان‌هایی مشخص در مغز انسان‌های می‌داند.

مدل مهم دیگری در حوزه رشد اخلاقی، مدل تغییر مفهوم[21] (نوچی و توریل، 1978) است که به‌نوعی می‌‎توان این نظریه را در ادامه نظریه‌های کلبرگ و پیاژه دانست. تمامی این نظریه‌ها اعتقاد دارند که کودکان در ابعاد متفاوت، درک و فهم خود را از دنیای اجتماعی با شکل‌دادن تئوری‌های شهودی از تجربه‌هایشان تولید می‌کنند. تنها تفاوت این دو گروه متفاوت از نظریه‌پردازان، این است که پیاژه و کلبرگ اعتقاد داشتند که تنها یک ساختار مفهومی مسئول منطقی‌سازی و پردازش قانون‌های اجتماعی است؛ درحالی‌که نظریه‌پردازان بعدی اعتقاد داشتند که ساختارهای متفاوت و متعددی در این فرایند تأثیر دارند. به طور خلاصه، این نظریه ریشه اصلی اخلاقیات را در قضاوت کودکان و تغییرات ساختاری و مفهومی در آن‌ها می‌داند.

مدل بعدی، مدل هیجان‌مدار[22] در رشد اخلاقی است؛ مدل‌های قبلی نقش هیجانات در اخلاق را نادیده نگرفتند و برعکس این مدل، هیجانات را محوری اساسی نمی‌دانستند. انسان‌های دارای شبکه‌های عصبی هستند که به موقعیت‌های احساسی واکنش نشان ‌می‌دهند. از آن جایی که این نظریه‌پردازان فرایندهای هیجانی را یکی از عوامل اصلی تصمیم‌گیری اخلاقی می‌دانند، بررسی‌کردن موارد ذکر شده اهمیت فراوانی دارد.  به طور خلاصه این نظریه هیجانات را منبع اصلی اخلاقیات می‌داند.

چگونه اخلاقیات به‌صورت علمی در روان‌شناسی و علوم اعصاب مطالعه می‌شوند؟

به‌طورکلی، درک و فهم ما از نقش مغز در مفاهیم مختلف اخلاقی از سه روش اساسی مختلف نشئت پیدا می‌کند؛ مورد اول، استفاده‌کردن از روش‌های تصویربرداری مغزی مختلف نظیر تصویرسازی تشدید مغناطیسی کارکردی[23] و نوار مغزی[24] می‌‌باشد. در این روش‌ها‌، کارکردهای مغز به تصویر کشیده می‌شوند و اطلاعات زیادی را به پژوهشگران می‌دهند. در این آزمایش‌ها، عصب‌پژوهان به نمونه‌های خود که شامل طیف مختلفی از افراد هستند، تکلیف‌ها و فعالیت‌های اخلاقی متفاوتی می‌دهند تا مشاهده کنند که این فعالیت‌ها کدام قسمت‌های مغز را درگیر می‌کند.

روش دومی که به ما کمک می‌کند تا درک بهتری از ناحیه‌های مغزی درگیر اخلاق داشته باشیم، روشی است که در آن، افرادی که دچار ضایعه‌های مغزی شده‌اند، به‌عنوان نمونه بررسی و مطالعه می‌شوند. افرادی که بخشی از مغز آن‌ها در جراحی از بین رفته است یا در تصادف یا حادثه‌های مختلف دچار مشکلات و جراحت مغز شده‌اند، می‌توانند برای این دست از مطالعات مناسب باشند. عصب‌پژوهان بررسی می‌کنند که چگونه تصمیم‌گیری‌های اخلاقی در این‌گونه افراد تغییر پیدا می‌کند یا دچار اختلال می‌شود.

روش سوم از مطالعه علمی اخلاقیات، بررسی و مطالعه ترشحات مغزی و پیام‌رسان‌های عصبی نظیر نوروترانسمیترهای مختلف و کاربردهای آنان است. در ادامه هر کدام از این روش‌ها را بررسی خواهیم کرد و نتایج مطالعاتی که با این روش‌ها و داده‌های مربوطه جمع‌آوری شده است را شرح خواهیم داد.

نوروآناتومی اخلاق[25]

اخلاقیات دارای شبکه‌های پیچیده‌ای در مغز هستند که فرایند طولانی و دشواری را طی ‌می‌کنند. در این بخش از متن قصد داریم تا بخش‌های مختلف مغز و مدارهای عصبی که در این حوزه درگیر هستند را بررسی کنیم. مغز اخلاقی شامل شبکه‌های ارتباطی بزرگ و کاربردی است که ساختارهایی مختلف از مغز را درگیر می‌کند. به طور هم‌زمان، این قسمت‌های مغزی با دیگر نقاط بدن که فرایند‌های دیگر انسانی را کنترل می‌کنند هم‌پوشانی دارند و بر روی کارکرد آن‌ها نیز اثر می‌گذارند. 1) لوب پیشانی[26]، 2) لوب آهیانه‌ای[27]، 3) لوب گیجگاهی و اینسولا (قشر جزیره‌ای) [28]، و 4) ساختارهای زیرقشری[29] مواردی هستند که آن‌ها را در ادامه به‌صورت مجزا بررسی خواهیم کرد.

(نیاز به عکس برای قسمت‌های مختلف اشاره شده مغز)

لوب پیشانی (قدامی)

قشر شکمی میانی پیش‌پیشانی (VMPFC)[30] به‌عنوان بخشی در نظر گرفته می‌شود که درگیری زیادی با قضاوت‌های اخلاقی دارد. پژوهشگران نشان داده‌اند که این قسمت از مغز نقش مهمی را هنگام میانجی‌گری هیجانات در فرایندهای اخلاقی بازی می‌کند. بیمارانی که دچار ضایعه مغزی در بخش VMPFC شده بودند، در پاسخ به دوراهی‌های اخلاقی شخصی و دشوار، بیشتر از همیشه سودگرایی[31] نشان دادند. همین‌طور آن‌ها در درک پیامد‌های احتمالی تصمیم‌هایشان مشکل داشتند. پژوهش‌های دیگر نشان دادند میزان پایبندی به قراردادهای اجتماعی و ارزش‌ها نیز تحت‌تأثیر این قشر می‌باشند. بخش چپی VMPFC فعالیت‌ها و درگیری‌های بیشتری را به هنگام شناسایی تخلف در قراردادهای اجتماعی نشان می‌دهد.

قشر اوربیتوفرونتال (OFC)[32] که با فرایندهای پاداش و مجازات شناخته می‌شود، در فرایندهای اخلاقی نیز خود را نشان داده است. سمت راست میانی OFC فعالیت خود را در هنگام مشاهده منفعل متحرک‌های اخلاقی نشان داده است؛ در مقایسه با متحرک‌های عادی (متحرک‌هایی که متغیر اخلاق در آن‌ها وجود ندارند) که در آن فعالیتی مشاهده نشده است. درحالی‌که فعالیت‌های سمت چپ OFC مرتبط با فرایند‌های احساسی برجسته همراه با ارزش‌های اخلاقی بوده است. پژوهشگران فرض می‌کنند که OFC و VMPFC با تصمیم‌های اخلاقی که احساسات را تحریک‌ می‌کنند درگیر هستند، درحالی‌که قشر خلفی جانبی پیش‌پیشانی (DLPFC) [33] با آن به رقابت می‌پردازد و در نهایت این پاسخ‌ها را کاهش می‌دهد.

DLPFC هنگام رخ‌دادن پاسخ‌های سودگرایانه، به طور متفاوتی عمل می‌کند؛ زیرا این بخش مرتبط با کنترل شناختی و فرایندهای حل مسئله است. نکته قابل‌توجه در این بخش، این است که DLPFC نقش مهمی را در قضاوت‌های مسئولیت‌پذیرانه در حوزه جرم، جنایت و مجازات‌های مربوطه در مقابل یک شخص ثالث بازی می‌کند. این نقش مهم همچنین در سنجش موقعیت‌هایی که نیاز به دانشی مختصر از قوانین دارند مشاهده می‌شود. گرین و پکستون (2009) این بخش را به فرایند دروغ‌گویی مرتبط می‌دانند و پژوهشگران دیگر اعتقاد دارند DLPFC ممکن است عملکرد اجرایی بخشی از مغز که مرتبط با ترکیب‌کردن پیش‌بینی‌ها از آینده بر اساس قراردادهای اجتماعی جهت فریب‌دادن است را تحریک کند.

قشر کمربندی قدامی (ACC)[34] مرتبط با فرایند‌های تشخیص خطاست و زمانی فعال می‌شود که فرد یک پاسخ سودگرایانه تولید می‌کند. در میان بخش‌های ذکر شده، ACC با نظریه ذهن[35] و تکلیف‌های خود – ارجاعی[36] مرتبط دانسته شده است. همچنین این بخش خود را با نظارت بر تعارض‌های اخلاقی درگیر نشان داده است. بخش میانی شکنج پیشانی[37] قسمتی دیگر از بخش‌های قدامی مغز است که به نظر می‌رسد با نظریه ذهن، بخش‌های دیگر کارکردهای اجتماعی مرتبط با قضاوت اخلاقی و یکپارچگی هیجانات با فرایندهای حل مسئله و برنامه‌ریزی ارتباط دارد.

لوب پاریتال (آهیانه‌ای)

به‌صورت کلی، بخش تحتانی پاریتال مرتبط با حافظه کاری و کنترل شناختی است، در نتیجه فعالیت‌های آن در فرایندهای اخلاقی می‌تواند به دلیل برخی از درگیری‌های شناختی این قسمت از مغز باشد. یکی از کارکردهای این بخش، همراه با ناحیه خلفی شیار فوقانی گیجگاهی  (STS)[38] (که در ادامه در مورد این قسمت بحث خواهد شد)، درک و بازنمایی اطلاعات اجتماعی است که ممکن است برای استنباط عقاید و مقصود دیگران (یا به‌طورکلی شخصیت آنان) حیاتی باشند.

اتصال آهیانه – گیجگاهی (TPJ)[39] نقش مهمی را در شهود اخلاقی و استناددهی عقاید[40] دیگران در فرایندهای اخلاقی بازی می‌کند. TPJ همراه با پیش‌گُوِه[41]، عقاید را کدبندی و آن‌ها را با دیگر ابعاد مرتبط موجود مانند پیامد‌ها و نتیجه‌های هر کنش یکپارچه می‌کند. قسمت راست TPJ و پرکونئوس، هنگامی که افراد خواسته‌های اولیه خود را پردازش می‌کنند فعال می‌شوند، درحالی‌که بخش چپی TPJ زمانی فعال می‌شود که مسائل مربوط به نیات اجتماعی دخیل هستند. اختلال در بخش راست TPJ استفاده از ظرفیت روانی در افراد را کاهش می‌دهد و قضاوت‌های اخلاقی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

لوب تمپورال (گیجگاهی)

لوب تمپورال یکی از اصلی‌ترین بخش‌های مغز است که در هنگام تکلیف‌های مرتبط با تئوری ذهن فعال می‌شود. ناهنجاری‌های ساختاری در این بخش با اختلال‌های فکری و روانی مرتبط هستند.

یکی از محوری‌ترین بخش‌های لوب تمپورال که در قضاوت اخلاقی نیز نقش دارد، STS است که در بخش قبلی به آن اشاره‌ای کوتاه شد. این ساختار مغزی به‌عنوان مرکز اولیه ادراکات اجتماعی شناخته می‌شود و به طور مداوم درگیر با فرایند‌های احساسی و شناخت اجتماعی است. STS به‌عنوان بخشی ضروری برای استنتاج عقاید و مقصود دیگران تعریف می‌شود. دوراهی‌های اخلاقی شخصی بیشتر از دیگر متغیرها این بخش از مغز را تحریک می‌کنند و فعالیت‌های STS را بالا می‌برند. بخش خلفی STS فعالیت‌های بیشتری را هنگام دوراهی‌های مرتبط با عدالت نشان می‌دهد.

بخش میانی و قدامی شکنج گیجگاهی[42] نیز با قضاوت اخلاقی ارتباط دارند، همین‌طور فعالیت‌های شکنج زاویه‌دار[43]، در هنگام تکامل دوراهی‌های اخلاقی شخصی مشاهده شده است.

لوب لیمبیک[44]

قشر کمربندی خلفی (PCC)[45] که معروف به نقشش در فرایند حافظه شخصی، خودآگاهی و محرک‌های احساسی برجسته است، یکی از نقاط مهم در مغز است که فعالیت‌های بیشتری را در هنگام دوراهی‌های شخصی نشان می‌دهد. فعالیت PCC در توانایی‌های اجتماعی مثل همدلی و بخشش مشاهده می‌شود. این بخش همچنان می‌تواند مقدار مجازات تعیین شده در موقعیت‌های جنایی را پیش‌بینی کند.

قشر جزیره‌ای در تکلیف‌های اخلاقی نقش خود را نشان داده است. به‌صورت اختصاصی‌تر، این بخش از مغز در تجربه‌های دست‌اول و دست‌دوم انزجار[46]، فرایندهای احساسی، ناراحتی همدلانه در آزمودنی‌های جوان‌تر، شناسایی و پردازش عدم قطعیت و درک از بی‌عدالتی فعالیت‌های بیشتری از خود نشان داده است.

بخش قدامی قشر جزیره‌ای مربوط به احساسات و کنترل آن و همدلی است. این بخش از لوب جزیره‌ای در هنگام تجربه خشم و غیظ ناشی از بی‌احترامی و بی‌انصافی[47] فعال می‌شود. درک و ارزیابی موقعیت‌های دردآور دیگران نیز یکی دیگر از مواردی است که قشر جزیره‌ای را درگیر می‌کند.

ساختارهای زیر قشری

هیپوکامپ یکی از بخش‌های حیاتی مغز و عنصر مهمی در یادگیری و شرطی‌سازی ترس است و همچنین نقشی تسهیلگر در تولیدکردن پاسخ‌های احساسی مناسب در شرایط اجتماعی را دارد. پردازش حالات احساسی چهره نیز از مواردی است که با هیپوکامپ در ارتباط است.

بادامه‌ی مغز[48] یکی از ساختارهای ضروری در یادگیری اخلاقی است که با تکامل فرایند قضاوت اخلاقی نیز در ارتباط است. این بخش همین‌طور در سناریوهای برجسته اخلاقی درگیر است. آمیگدال می‌تواند میزان مجازات در موقعیت‌های جنایی را پیش‌بینی کند. اختلال در آمیگدال مغز می‌تواند نشان‌دهنده نقص عاطفی در آسیب‌شناسی روانی باشد.

ناراحتی همدلانه و درک و ارزیابی از موقعیت‌های دردآور، فعالیت‌های قابل‌توجهی را در تالاموس[49] نشان داده‌اند. سپتوم[50] زمانی فعال می‌شود که افراد در حال کمک‌های خیریه‌ای هستند. در آخر، هسته دم‌دار[51] هنگام مجازات‌های نوع‌دوستانه و هنگام تکامل محرک‌های برجسته اخلاقی فعال می‌شود.

در هنگام رویارویی با دوراهی‌های اخلاقی، چه اتفاقاتی در مغز می‌افتد؟

به طور خلاصه، همان‌طور که در بخش بالا اشاره شد، ناحیه‌‌هایی از مغز نظیر آمیگدال، ACC و PFC نقش بیشتری را در فعالیت‌های اخلاقی دارند. نقاط اشاره شده اکثر فرایندهای اخلاقی را انجام می‌دهند؛ اما همان‌طور که ذکر شد، پروسه‌های اخلاقی مسیر پیچیده‌تری را می‌پیمایند. در اینجا می‌خواهیم همراه یک مثال، با ساختارهای عصبی و نورونی مغز همراه شویم تا ببینیم چه سفری را هنگام تصمیم‌گیری‌های اخلاقی طی می‌کنند.

تصور کنید که یک دوراهی اخلاقی در فضای خانواده برای شما پیش‌آمده است؛ عموی موردعلاقه‌تان می‌خواهد که از شما پول قرض بگیرد. اما مشکل اینجاست که او یک قمارباز با تصمیم‌های تکانشی است؛ در مدت سه سال، او حدود یک میلیون دلار را در قمار ازدست‌داده است و همة پس‌اندازهایش را هم نیز خرج کرده است. زندگی شخصی و همین‌طور زندگی مشترک او با همسرش در معرض خطر است؛ باتوجه‌به اینکه او یک دختر هفده‌ساله دارد که هیچ منبع مالی برای ادامه تحصیل در دانشگاه ندارد.

هم‌زمان که شما در حال فکرکردن به درخواست عمویتان هستید، بیشتر از 20 ساختار در مغز شما در حال فعالیت هستند: حافظه بلند مدت شما (که واقع در قشر مخ[52] است)، خاطرات شما با عمویتان را کندوکاو می‌کند؛ مانند صحبت‌های زیادی که با او داشتید و یا مواقعی که با او در بچگی به تماشای بازی‌های مسابقه‌ای رفته اید. همین‌طور ممکن است که صحبت‌های اخیرتان (مربوط به حافظه کوتاه مدت و واقع در هیپوکامپ) در مورد عمه‌ خانواده که دچار بیماری کلیوی مزمن شده است را به یاد آورید که باعث می‌شود حس ترحم بیشتری نسبت به او و خانواده‌اش پیدا کنید.

زمانی که شما حالات چهره و شرمندگی عمویتان از گرفتن پول را مشاهده می‌کنید، فعالیت‌های قشر بینایی[53] و نورون‌های آینه‌ای[54] (مرتبط با STS، شکنج دوکی‌شکل[55] و آمیگدال) حس همدلانه شما را بالا می‌برد و تقویت می‌کند. علاوه بر فرایند ذکر شده، فعالیت آمیگدال نیز افزایش پیدا می‌کند،  این امر به دلیل تجربه ترس از ردکردن درخواست‌ عمویتان و تأثیر منفی گذاشتن در ادامه مسیر زندگی او و خانواده‌اش اتفاق می‌افتد.

زمانی که غرق در ناامیدی و خشم به‌خاطر شرایط پیش‌آمده هستید، دودلی شما قشر پیش‌حرکتی[56] را فعال می‌کند که باعث می‌شود خفه کردن عمویتان از روی عصبانیت را در ذهن خود تصور کنید. به‌صورت هم‌زمان، لوب قدامی و ACC شما فعال می‌شوند تا تمایل و تکانش شما را برای بلا آوردن سر عمویتان خاموش کنند. در اینجا ممکن است کارکردهای حل‌ مسئله (مرتبط با PFC) استدلال کنند که غیرممکن است که کسی بتواند در این نوع اعتیاد به قمار، مداخله درمانی انجام دهد، پس بهتر است که پول را به عمویتان بدهید تا حداقل حمایت عاطفی‌اش را از دست ندهید.

از طرفی دیگر، قشر پیش‌پیشانی (PFC) پا پیش می‌گذارد تا بتواند یک پاسخ «نه» محترمانه و مناسب را تولید کند. این فرایند بخش‌های دیگر قشر مخ نظیر قشر بینایی (لوب پس‌سری[57]، STS، کولیکولوس فوقانی[58])، قشر شنوایی[59] (لوب تمپورال) و بخش‌های مرتبط با زبان (نواحی بروکا و ورنیکه[60])، را نیز فعال می‌کند. لوب پیش‌پیشانی تمام حواس تجربه شده را مرور و پاسخ‌ها را توسعه می‌دهد. در فرایند بازسازی و تصور کنش‌های احتمالی و پیامدهای ممکن آن‌ (تصویرسازی[61])، تمامی فرایندهای ذکر شده اتفاق و نواحی مرتبط درگیر می‌شوند، دقیقاً مشابه زمانی که افراد به طور واقعی در حال عمل‌کردن به این تصورات هستند.

در آخر، شما واکنش‌ عمویتان نسبت به پاسخ «نه» را تجربه‌ خواهید کرد. در این فرایند، دستگاه حسی (شنوایی و بینایی)، دستگاه لیمبیک – به طور مشخص آمیگدال (پاسخ احساسی به عواطف)، هیپوکامپ (اتصال حافظه به احساسات)، قشر کمربندی قدامی (خودکنترلی)، هیپوتالاموس[62] (پاسخ‌های بدنی نظیر تعرق و ضربان قلب بالا) و لوب قدامی فعال می‌شوند.

خوشبختانه هم شما و هم عمویتان از هیچ‌کدام فرایندها آگاه نیستید. مثل بسیاری از انسان‌ها، ما نیز بیشتر از همه چیز به پیامد کنش‌ها و اتفاقات اهمیت می‌دهیم و نه پروسه و فرایند آن.

ضایعات مغزی

در ارتباط با ضایعه‌های مغزی به وجود آمده در بیماران مختلف، گروهی که بیشترین مطالعات – در حوزة اخلاق بر روی آن‌ها انجام شده است، بیمارانی هستند که در قشر اوربیتوفرونتال و بخش مجاور آن یعنی قشر شکمی میانی پیش‌پیشانی دچار ضایعه‌های مغزی شده‌اند. این بیماران معمولاً رفتارهای اجتماعی نامناسب انجام می‌دهند. از وظایف این بخش‌های مغز می‌توان به تجربه‌های ذهنی احساسی و یک‌پارچه‌سازی احساسات با موقعیت مناسب اشاره کرد. مطالعات بر روی این گروه از آزمودنی‌ها متمرکز بر روی بعد منطقی قضاوت‌های اخلاقی (نه بعد شهودی) بود که در آن موقعیت‌های عمومی (نه موقعیت‌های شخصی) به پرسش گذاشته می‌شد. نتایج نشان دادند که فرایندهای اخلاقی در این بعد هیچ مشکلی نداشتند و سالم بودند. ضایعات مغزی در OFC و VMPFC بر روی کارکردهای هیجانی و احساسی تصمیمات اخلاقی تأثیر می‌گذارند.

اما افرادی که در دوره‌هایی ابتدایی زندگی یعنی در دوران کودکی دچار ضایعات مغزی شده‌اند، جز موارد استثنا هستند. ضایعات مغزی در OFC در دوره کودکی باعث می‌شود که دانش‌های اجتماعی ضروری رشد پیدا نکنند و در این حوزه اختلال ایجاد کنند. دو مورد از آزمودنی‌هایی که قبل از 2 سالگی دچار ضایعات مغزی شدند، سابقه‌های کیفریِ جرم‌های جزئی در بزرگسالی داشتند و هر دو آزمودنی در تست‌های مربوط به بعد منطقی فرایندهای اخلاقی هنجار شکنی نشان دادند. از آن جایی که وظیفه اصلی VMPFC کمک به افراد برای تشخیص اخلاقی بودن یا نبودن موقعیت‌هاست، افرادی که در این ناحیه دچار ضایعه می‌شوند، با احتمال بیشتری دست به شکستن قوانین و صدمه‌زدن به دیگران می‌زنند. این افراد همچنین کمتر از بقیه مفاهیمی نظیر همدلی، شرم و احساس گناه را تجربه می‌کنند.

عصب‌پژوهان حوزه اخلاق، بیشتر اطلاعات به‌دست‌آمده در این حوزه را مدیون تلاش‌های پیش‌گام آنتونیو داماسیو[63] هستند. او و همکارانش در سال 1990، به این پی بردند که بیماران با ضایعه مغزی در VMPFC، بر خلاف گروه کنترل (افراد سالم) و بیماران بدون ضایعات مغزی در VMPFC، در پاسخ به متحرک‌های احساسی، افزایشی در برانگیختگی خودکار خود ندارند. در نتیجه این آزمایش، پژوهشگران متوجه شدند که این اتفاق می‌تواند توضیح احتمالیِ عصب‌شناختی برای کاهش توانایی‌های حل مسئله و برنامه‌ریزی در بیماران VMPFC باشد. همچنین آن‌ها مطرح کردند که این دست از بیماران نمی‌توانند حالات جسمی پیش‌بینی‌کننده در موقعیت‌های پاداش و تنبیه را پیش‌گویی کنند. در نتیجه، بیماران VMPFC منبع مهمی از اطلاعات که حاوی سنجش پیامدهای مختلف در موقعیت‌های متفاوت است را از دست می‌دهند.

ترشحات عصبی

مطالعه عصب‌شناسی غدد درون‌ریز[64] یکی دیگر از مواردی است که می‌تواند به ما در شناخت بهتر فرایندهای اخلاقی کمک کند. تنظیم‌کننده‌های عصبی[65]، یا همان مواد شیمیایی که در مغز تولید می‌شوند، می‌توانند بر روی اخلاقیات تأثیرات متفاوتی بگذارند.

هورمون اوکسی‌توسین[66] که به‌اشتباه هورمون عشق یا اخلاق خوانده می‌شود، در فرایندهای اخلاقی توجه زیادی را به خود جلب کرده است. این هورمون در بعضی موقعیت‌ها اعتماد و سخاوت را افزایش می‌دهند ولی در بعضی از موقعیت‌های دیگر می‌تواند حسادت و سوگیری را افزایش دهد. نکته جالب‌توجه در دیدگاه‌های تکاملی این است که اوکسی‌توسین هورمونی باستانی و قدیمی است که قبل‌ها نیز در گونه‌های پستاندار وجود داشته است. این هورمون در پستانداران نقشی اساسی در رابطه مادر – فرزندی ایفا می‌کرده است. وظیفه اوکسی‌توسین بالابردن میزان صمیمیت میان والد و فرزند و کاهش استرس و ترس برای ساخت رابطه بهتر بوده است. باتوجه‌به اینکه اوکسی‌توسین نقش فرو‌تنظیم[67] یا کاهش فعالیت آمیگدال را دارد، کارتر و همکاران (2009) آن را مرتبط با افزایش احساس امنیت می‌دانند که نقش‌های مختلفی در فرایندهای اجتماعی دارند.

یکی دیگر از تنظیم‌کننده‌های عصبی، سروتونین[68] است که در رفتارهای اجتماعی و به‌خصوص پرخاشگری نقش دارد. این هورمون در مغز و همچنین روده‌ها تولید می‌شود. مطالعات نشان داده‌اند که سروتونین از طریق افزایش‌دادن احساسات منفی در پاسخ به مشاهده درد و زجر دیگران بر روی قضاوت‌های اخلاقی تأثیر می‌گذارد.

ساختن یک مغز اخلاقی

آیا قبل از پایان قرن بیست و یکم، کشفیات عصب‌پژوهان و تکنولوژی‌های پیشرفته حوزه پزشکی به ما امکان برآورده‌کردن آرزوی ساخت یک آرمان‌شهر و جامعه بی‌نقص اخلاقی را می‌دهند؟ آیا گناهان کبیره از شرایط و مواضع انسانی ناپدید خواهند شد؟

برخی از قانون‌گذاران اعتقاد دارند که در جهان امروز، راه‌هایی وجود دارد که با به کار بردنشان می‌توان یک ذهن اخلاقی ساخت. با فهرست‌بندی نقاط مهم و تأثیرگذار مغز، مداخله‌های علمی می‌توانند احتمال ساختن یک مغز اخلاقی در مراحل اولیه رشدی را بالا ببرند. آن‌ها ایده مطالعات ژنتیکی بر روی‌بند ناف تمام نوزادهای به دنیا آمده را دارند. تست‌های ژنتیکی ازاین‌قبیل می‌توانند در ابعاد مختلف برای بهبود آیندة کودکان گرفته شوند؛ این مداخله‌های ژنتیکی می‌توانند شرایط تأثیرگذار بر فرایندهای تفکر و رفتار را بهبود ببخشند و همین‌طور می‌توانند بروز رفتارهای احتمالی بیمارگونه را پیش‌بینی کنند. علاوه بر مطالعات ژنتیکی، استفاده از fMRI برای ارزیابی‌های اولیه از اینکه سازوکار مغز هر کودک چگونه است پیشنهاد شده است.

این تصاویر و تست‌های پیشنهادی، توانایی تشخیص ناهنجاری‌های ژنتیکی که می‌تواند باعث رفتارهای پرخاشگرانه و عدم سازگاری با قراردادهای اجتماعی شود را دارند. نوزادهایی که در تشخیص‌های اولیه دچار ناهنجاری باشند، مورد بررسی و سنجش بیشتری در دوره رشدی خود قرار می‌گیرند. در لحظه‌ای که این نوزادان رفتارهایی غیراخلاقی و ناهنجار نشان بدهند، درمان‌های مختلفی برای بازگرداندن آن‌ها به رفتارهای نرمال به کار گرفته می‌شود.

مهندسی ژنتیک می‌تواند مشکلات کاربردی در مغز را بررسی و درمان‌های متفاوتی برای آنان را ارائه دهد. با تشخیص مناطق نابهنجار، دانشمندان می‌توانند DNAهای بهنجار را جایگزین کنند. اگر DNAها به‌طورکلی آسیب‌دیده‌ باشند و درمان ژنتیکی امکان‌پذیر نباشد، سلول‌های بنیادی می‌توانند به طور کامل کارکردهای مغز را اصلاح کنند و بهبود ببخشند.

نظر شما در مورد فرایند ساختن یک مغز اخلاقی چیست؟ آیا راهبردهای ارائه شده اخلاقی هستند؟ آیا انسان‌ها اجازه دارند که دست به تغییرات ژنتیکی عظیم در دیگر انسان‌ها بزنند؟ ساخت یک جامعه اخلاقی چه پیامدها و خطراتی می‌تواند داشته باشد؟ جامعه‌ای که تمام افراد آن در طیف نرمال و بهنجار قرار دارند چگونه است؟ مرز و حدود اخلاقیات در این موارد چگونه تعیین می‌شوند؟ به دنبال این سؤالات، هزاران‌هزار سؤال دیگر می‌توان پرسید که تأمل در مورد آن‌ها از اهمیت بالایی برخوردار است.

منابع

  1. Carter, C., Grippo, A., Pournajafinazarloo, H., Ruscio, M., & Porges, S. (2008). Oxytocin, vasopressin and sociality. In Progress in brain research (pp. 331–336).
  2. Christensen, J., & Gomila, A. (2012). Moral dilemmas in cognitive neuroscience of moral decision-making: A principled review. Neuroscience & Biobehavioral Reviews/Neuroscience and Biobehavioral Reviews, 36(4), 1249–1264.
  3. Decety, J., & Cowell, J. M. (2016). Our Brains are Wired for Morality: Evolution, Development, and Neuroscience. Frontiers for Young Minds, 4.
  4. Greene, J. D., Sommerville, R. B., Nystrom, L. E., Darley, J. M., & Cohen, J. D. (2001). An FMRI investigation of emotional engagement in moral judgment. Science, 293(5537), 2105–2108.
  5. Illes, J., & Sahakian, B. J. (n.d.). Oxford Handbook of Neuroethics. Oxford University Press.
  6. Moll, J., De Oliveira-Souza, R., Eslinger, P. J., Bramati, I. E., Mourão-Miranda, J., Andreiuolo, P. A., & Pessoa, L. (2002). The neural correlates of moral sensitivity: A functional magnetic resonance imaging investigation of basic and moral emotions. the Journal of Neuroscience/the Journal of Neuroscience, 22(7), 2730–2736.
  7. Nucci, L. P., & Turiel, E. (1978). Social interactions and the development of social concepts in preschool children. Child Development, 49(2), 400.
  8. Pascual, L., Rodrigues, P., & Gallardo-Pujol, D. (2013). How does morality work in the brain? A functional and structural perspective of moral behavior. Frontiers in Integrative Neuroscience, 7.
  9. Tancredi, L. (n.d.). Hardwired Behavior: What Neuroscience Reveals about Morality. Cambridge University Press.
  10. Van Bavel, J. J., FeldmanHall, O., & Mende-Siedlecki, P. (2015). The neuroscience of moral cognition: from dual processes to dynamic systems. Current Opinion in Psychology, 6, 167–172.
  11. Ward, J. (n.d.). The Student’s Guide to Social Neuroscience. Psychology Press.
  12. Zelazo, P. D. (n.d.). The Oxford Handbook of Developmental Psychology, Vol. 2: Self and Other. Oxford University Press.